به جان آمد مرا کار از دل خویش


به جان آمد مرا کار از دل خویش

غمی گشتم زکار مشکل خویش
غمی گشتم زکار مشکل خویش
در آن دریا شدستم غرقه کانجا
در آن دریا شدستم غرقه کانجا
بجز غم می نبینم ساحل خویش
بجز غم می نبینم ساحل خویش
به راه وصل می پویم ولیکن
به راه وصل می پویم ولیکن
همه در هجر بینم منزل خویش
همه در هجر بینم منزل خویش
مبادا هیچ آسایش دلم را
مبادا هیچ آسایش دلم را
اگر جز رنج بینم حاصل خویش
اگر جز رنج بینم حاصل خویش
اگر کس قاتل خود بود هرگز
اگر کس قاتل خود بود هرگز
منم آن کس نخستین قاتل خویش
منم آن کس نخستین قاتل خویش